واقعیت در محاق عوامگرایی
واقعیت در محاق عوامگرایی
[ نیوشا مزیدآبادی – روزنامهنگار ]
همچون همهی پدیدههای اجتماعی عصر حاضر، هنر و فرهنگ نیز دوران مهمی را در نسبتشان با رسانه میگذرانند. دورانی که در آن رسانه دیگر تنها پررنگ نمیکند، بلکه بی احساس مسئولیتی شایسته -حتی بیشتر از نشان دادن- میپوشاند و مخدوش میکند. این نوشته، اگرچه موسیقی را بهانه کرده اما واقف است که آنچه هشدارش را میدهد، تنها به این مقولهی فرهنگی محدود نمیشود. این یادداشت میپردازد به ما؛ یا حداقل آن دسته از ما که بیهیچ تلاشی برای واکاوی و پیجویی حقیقت، خبر میپَراکنیم، مصاحبهها و گفتگوهای اهل هنر را منتشر میکنیم، تأییدیهها و تکذیبیهها را انعکاس میدهیم و دستآخر بیرون گود میایستیم و ملغمهی تولیدیمان را از بیرون نظاره میکنیم.
آنچه در پی خواهد آمد، مرور رفتارها و روندی است که برآیندشان نقش ما اصحاب رسانه و نیز کارکرد تریبونهایی راکه در دست داریم، تا حد زیادی مخدوش و مضمحل کرده است؛ روندی پُرشتاب که موجب شده اصحاب هنر -خاصه آنان که طعم دلچسب شهرت به مذاقشان خوش آمده- تصور دیگری دربارهی نقش ما و کارکردمان در ساحت کلی جامعه داشته باشند. آنها ما را تنها برای تبلیغ میخواهند؛ مجالی که به مدد بنگاههای خبرپراکنیمان، اغلب در اختیار عوامزدگی و عوامفریبیِ هنرمندنمایانی قرار میگیرد که خمودگی ما را به خوبی دریافتهاند و میخواهند بزرگ و بزرگتر شوند.
نیاز به مصداق نیست؛ چرا که بیشک هر مخاطب صاحبفراستی با اندک زیرکی و تیزهوشی، میتواند سر نخِ ماجرا را بگیرد و قطاری از نامها و جریانها را در تأیید این نگاه ابزاری به رسانه در یاد آورد. حالا تصور کنید به رسانههای مُجازمان، فضاهای مَجازیای هم اضافه شده که تریبون شخصی همین بهاصطلاح روشنفکران و هنرمندانِ عوامفریب و عوامگرا است؛ و اسفناکتر اینکه در سالهای اخیر همین تریبونها برای ما اصحاب رسانه، تبدیل به سهلالوصولترین منابع برای اخذ و انتشار خبرها شده و البته بنا بر قانون عرضه و تقاضا، مجالی مغتنم برای لاطائلبافی عوامفریبان یا فحش دادن و بد و بیراه گفتن و مجیزگوییهای بیحد و حصر طرفداران یا دشمنانِ همانها.
هرچند این امکان بالقوه به خودی خود ایراد ندارد، اما پر واضح است که در نبود چشمان تیزبینی که مو را از ماست بکشند و صحت و سقم بسنجند و عیارشناسی کنند، به طرفهالعینی میتواند به وسیلهای برای هوچیگری و فریفتن بدل شود.
ما در چنین دورانی به سر میبریم؛ روزگاری که هرگز وقتمان را هدر نمیدهیم تا از درستی یک حرف، یک خبر یا یک مصاحبه مطلع شویم. تبدیل شدهایم به روزنامهنویسان و خبرنویسانی که هر چیز را با بیلهای مکانیکی، با توجیه زمان اندک و البته بیخیالی دائمیمان، در صفحات روزنامهها و سایتها و… میریزیم و منتشر میکنیم؛ بیآنکه حتی اندک تصوری از رسالت تاریخیمان داشته باشیم. بلبشویی که در آن افراد، اشخاص، اخبار، سخنها و… را مصرف میکنیم برای فروش بیشتر، کلیک بیشتر، کامنت بیشتر، لایک بیشتر و هر چه بیشتر، بهتر!
در چنین وضعیتی است که ما اصحاب رسانه، نهتنها نقشی در روشنگری افکار عمومی نداریم، بلکه -آگاهانه یا ناخودآگاه- دست در دست عوامفریبانِ بهظاهر هنرمند یا روشنفکر، با تلاشی مذبوحانه مفهوم گنگی از رسالت کاری خود را به سرانجام میرسانیم؛ بیخبر یا بیخیال از آنکه مخاطبانمان را از واقعیات دور ساختهایم.
اینگونه -به مدد خودِ ما- مجالی مفت و مسلّم (صفحه یا صفحاتی از روزنامهها و…) در اختیار افراد و اشخاص قرار میگیرد تا حرفهایشان را بزنند، شرح فتوحات دهند، جهانپیماییهایشان را در بوق و کَرنا کنند و حتی با جعلِ واقعیت، ذهن مردم را از خودِ حقیقیشان دور سازند. چنان که شاهدیم هر روز صفحاتی منتشر میشوند که آراستهاند به نامها و عکسهایی که در بیلبوردهای تبلیغاتی سراسر شهر میبینیم و البته -به قول خودمان- بفروش هستند یا خبرهایی که خودِ ما را هم فریب میدهند، چه رسد به مردم!
اینجا است که دیگر تحریریههایمان، شاهد نسل و رستهای از ما نیست که در پیِ جستنِ حقیقت، اتاق به اتاق مدام در رفتوآمد باشند و تکاپو. میزهای ما هر روز منتظر کلافگی امثال ما است و اتاقها و راهروها منتظر علافیِ ما بهاصطلاح روزنامهنگاران و خبرنگارانی که در نهایت مطلبی که تولید میکنیم، نه ارزش ارجاعی دارد و نه اطلاعات درست فنی و تاریخی. تازه اگر بیشتر فریب نخوریم و خبر منتشر شدهمان از پایبست دروغ و لاطائل نباشد.
وسوسهی سوءاستفاده از آشفتهبازارِ ما است که به هر کس جسارت میدهد تا آزادانه هر حرفی را روانهی هاضمهی افکار مردم کند و مردم هم در این میان -بیاندک زحمتی برای تفکر- تنها آنچه را که میخوانند، باور میکنند.
اما دوستان! پرسش اینجا است با این رویکرد که ما پیش گرفتهایم، دیگر به کدام خبر، کدام گزارش، کدام گفتگو یا کدام رسانه میشود اعتماد کرد؟ در چنین وضعی چگونه میتوان واقعیت را کشف کرد و نمایاند؟
تصور کنید! خوانندهای ریتم قلباش به هم میریزد، خبر بستری شدناش در بیمارستان منتشر میشود، شب نشده مرخص شده، خبر مرخص شدناش از بیمارستان منتشر میشود و اینکه پزشکان تا یک ماه از اجرای کنسرت منعاش کردهاند و از تور کنسرتی وا مانده است؛ مردم در فضای مجازی تصدقگویان، ابراز تأسف میکنند و عجز و لابه؛ اما هنوز به هفتهای نکشیده، خبر کنسرت تازهای از او منتشر میشود در شهری دیگر و پوستر تازهای با شکل و شمایلی تازه؛ بیآنکه حتی یک نفر از ما -اصحاب رسانه- بپرسد که آن دوران استراحت چه شد؟ تمام شد؟ یک هفته نشده، ریتم قلب منظم شد؟ خدای ناکرده در کنسرت جدید بلایی سرتان نیاید؟ سلامت قلبتان به خطر نیفتد؟ یا حتی بپرسد که حقیقتاً چه فکری دربارهی ما روزنامه نگاران و خبرنگاران و رسانههایمان کردهاید؟ ما هیچ، نمیگویید علاقهمندان و مخاطبانتان که یکباره با خبر بستری شدن شما مواجه میشوند، چه حالی پیدا میکنند؟ یا وقتی خبر کنسرت تازهتان را میشنوند، چه فکری دربارهی شما؟ یا شاید اساساً دنبال مخاطبی هستید که فکر نکند؟
یا مثلا تصور کنید فلان کس دم از موسیقی جهانی و پیوند ایران با آنسوی آبها میزند و هستهی اتم را در اثرش میشکافد و -به قول خودش- از فلان دانشگاه و فلان شهرداری جایزههای رنگ به رنگ میگیرد، بیآنکه حتی کسی از ما پرسشی از مفهوم گنگ حرفهایش کند، یا دیگری که جزوهای چند صفحهای دربارهی بحثبرانگیزترین مقولهی موسیقی ایرانی را به اسم کتاب، به خورد ملت میدهد و مصاحبه میکند که چنین است و چنان. حالا به این ملغمه، آلبومها و کنسرتهایی را هم اضافه کنید که با گفتگوهای عجیب و نشستهای خبری رنگارنگ همین افراد در سایتها و روزنامهها منتشر میشوند و سری توی سرها در میآورند.
ما امروز گرفتار جهل مرکبایم. جهالتی که عرصهی رسانه را برای عوامفریبان، دستیافتنی، بیخطر و هموار ساخته تا هر گونه استفادهی سوئی از آن کنند. ما گرفتار جهالتی شدهایم که نمیدانیم از کجا آب میخورد. از سیاستورزیهای درونی و زد و بندهای بالادستیهای رسانههایمان؟ حقوقهای کممقداری که انگیزهی کار درست را از ما گرفته و باعث شده از رسالت حقیقیمان فاصله بگیریم یا رفاقتها و صمیمیتهایی که به سبب جایگاه شغلیمان نباید داشته باشیم و داریم؟ آیا به راستی همهی ما از آنچه به واقع باید باشیم، دور نشدهایم؟
بیانصافی است اگر نگوییم در این میان هنوز هم برخی از همصنفیهای ما هستند که با شرافت، برای تعالی اخلاق حرفهایشان زحمت کشیده و میکشند. کسانی که اغلب خسته از شنا کردن خلاف جریانی که ما به راه انداختهایم، یا رفتهرفته خانهنشین شدهاند یا بیم آن میرود که در گرداب وضع موجود غرق شوند؛ آنها که هنوز هم میکوشند تا واقعیت را به لاطائل آلوده نکنند.
برچسب ها:
دسته بندی مطلب:
[ نیوشا مزیدآبادی – روزنامهنگار ]
همچون همهی پدیدههای اجتماعی عصر حاضر، هنر و فرهنگ نیز دوران مهمی را در نسبتشان با رسانه میگذرانند. دورانی که در آن رسانه دیگر تنها پررنگ نمیکند، بلکه بی احساس مسئولیتی شایسته -حتی بیشتر از نشان دادن- میپوشاند و مخدوش میکند. این نوشته، اگرچه موسیقی را بهانه کرده اما واقف است که آنچه هشدارش را میدهد، تنها به این مقولهی فرهنگی محدود نمیشود. این یادداشت میپردازد به ما؛ یا حداقل آن دسته از ما که بیهیچ تلاشی برای واکاوی و پیجویی حقیقت، خبر میپَراکنیم، مصاحبهها و گفتگوهای اهل هنر را منتشر میکنیم، تأییدیهها و تکذیبیهها را انعکاس میدهیم و دستآخر بیرون گود میایستیم و ملغمهی تولیدیمان را از بیرون نظاره میکنیم….
واقعیت در محاق عوامگرایی
[ نیوشا مزیدآبادی – روزنامهنگار ]
همچون همهی پدیدههای اجتماعی عصر حاضر، هنر و فرهنگ نیز دوران مهمی را در نسبتشان با رسانه میگذرانند. دورانی که در آن رسانه دیگر تنها پررنگ نمیکند، بلکه بی احساس مسئولیتی شایسته -حتی بیشتر از نشان دادن- میپوشاند و مخدوش میکند. این نوشته، اگرچه موسیقی را بهانه کرده اما واقف است که آنچه هشدارش را میدهد، تنها به این مقولهی فرهنگی محدود نمیشود. این یادداشت میپردازد به ما؛ یا حداقل آن دسته از ما که بیهیچ تلاشی برای واکاوی و پیجویی حقیقت، خبر میپَراکنیم، مصاحبهها و گفتگوهای اهل هنر را منتشر میکنیم، تأییدیهها و تکذیبیهها را انعکاس میدهیم و دستآخر بیرون گود میایستیم و ملغمهی تولیدیمان را از بیرون نظاره میکنیم.
آنچه در پی خواهد آمد، مرور رفتارها و روندی است که برآیندشان نقش ما اصحاب رسانه و نیز کارکرد تریبونهایی راکه در دست داریم، تا حد زیادی مخدوش و مضمحل کرده است؛ روندی پُرشتاب که موجب شده اصحاب هنر -خاصه آنان که طعم دلچسب شهرت به مذاقشان خوش آمده- تصور دیگری دربارهی نقش ما و کارکردمان در ساحت کلی جامعه داشته باشند. آنها ما را تنها برای تبلیغ میخواهند؛ مجالی که به مدد بنگاههای خبرپراکنیمان، اغلب در اختیار عوامزدگی و عوامفریبیِ هنرمندنمایانی قرار میگیرد که خمودگی ما را به خوبی دریافتهاند و میخواهند بزرگ و بزرگتر شوند.
نیاز به مصداق نیست؛ چرا که بیشک هر مخاطب صاحبفراستی با اندک زیرکی و تیزهوشی، میتواند سر نخِ ماجرا را بگیرد و قطاری از نامها و جریانها را در تأیید این نگاه ابزاری به رسانه در یاد آورد. حالا تصور کنید به رسانههای مُجازمان، فضاهای مَجازیای هم اضافه شده که تریبون شخصی همین بهاصطلاح روشنفکران و هنرمندانِ عوامفریب و عوامگرا است؛ و اسفناکتر اینکه در سالهای اخیر همین تریبونها برای ما اصحاب رسانه، تبدیل به سهلالوصولترین منابع برای اخذ و انتشار خبرها شده و البته بنا بر قانون عرضه و تقاضا، مجالی مغتنم برای لاطائلبافی عوامفریبان یا فحش دادن و بد و بیراه گفتن و مجیزگوییهای بیحد و حصر طرفداران یا دشمنانِ همانها.
هرچند این امکان بالقوه به خودی خود ایراد ندارد، اما پر واضح است که در نبود چشمان تیزبینی که مو را از ماست بکشند و صحت و سقم بسنجند و عیارشناسی کنند، به طرفهالعینی میتواند به وسیلهای برای هوچیگری و فریفتن بدل شود.
ما در چنین دورانی به سر میبریم؛ روزگاری که هرگز وقتمان را هدر نمیدهیم تا از درستی یک حرف، یک خبر یا یک مصاحبه مطلع شویم. تبدیل شدهایم به روزنامهنویسان و خبرنویسانی که هر چیز را با بیلهای مکانیکی، با توجیه زمان اندک و البته بیخیالی دائمیمان، در صفحات روزنامهها و سایتها و… میریزیم و منتشر میکنیم؛ بیآنکه حتی اندک تصوری از رسالت تاریخیمان داشته باشیم. بلبشویی که در آن افراد، اشخاص، اخبار، سخنها و… را مصرف میکنیم برای فروش بیشتر، کلیک بیشتر، کامنت بیشتر، لایک بیشتر و هر چه بیشتر، بهتر!
در چنین وضعیتی است که ما اصحاب رسانه، نهتنها نقشی در روشنگری افکار عمومی نداریم، بلکه -آگاهانه یا ناخودآگاه- دست در دست عوامفریبانِ بهظاهر هنرمند یا روشنفکر، با تلاشی مذبوحانه مفهوم گنگی از رسالت کاری خود را به سرانجام میرسانیم؛ بیخبر یا بیخیال از آنکه مخاطبانمان را از واقعیات دور ساختهایم.
اینگونه -به مدد خودِ ما- مجالی مفت و مسلّم (صفحه یا صفحاتی از روزنامهها و…) در اختیار افراد و اشخاص قرار میگیرد تا حرفهایشان را بزنند، شرح فتوحات دهند، جهانپیماییهایشان را در بوق و کَرنا کنند و حتی با جعلِ واقعیت، ذهن مردم را از خودِ حقیقیشان دور سازند. چنان که شاهدیم هر روز صفحاتی منتشر میشوند که آراستهاند به نامها و عکسهایی که در بیلبوردهای تبلیغاتی سراسر شهر میبینیم و البته -به قول خودمان- بفروش هستند یا خبرهایی که خودِ ما را هم فریب میدهند، چه رسد به مردم!
اینجا است که دیگر تحریریههایمان، شاهد نسل و رستهای از ما نیست که در پیِ جستنِ حقیقت، اتاق به اتاق مدام در رفتوآمد باشند و تکاپو. میزهای ما هر روز منتظر کلافگی امثال ما است و اتاقها و راهروها منتظر علافیِ ما بهاصطلاح روزنامهنگاران و خبرنگارانی که در نهایت مطلبی که تولید میکنیم، نه ارزش ارجاعی دارد و نه اطلاعات درست فنی و تاریخی. تازه اگر بیشتر فریب نخوریم و خبر منتشر شدهمان از پایبست دروغ و لاطائل نباشد.
وسوسهی سوءاستفاده از آشفتهبازارِ ما است که به هر کس جسارت میدهد تا آزادانه هر حرفی را روانهی هاضمهی افکار مردم کند و مردم هم در این میان -بیاندک زحمتی برای تفکر- تنها آنچه را که میخوانند، باور میکنند.
اما دوستان! پرسش اینجا است با این رویکرد که ما پیش گرفتهایم، دیگر به کدام خبر، کدام گزارش، کدام گفتگو یا کدام رسانه میشود اعتماد کرد؟ در چنین وضعی چگونه میتوان واقعیت را کشف کرد و نمایاند؟
تصور کنید! خوانندهای ریتم قلباش به هم میریزد، خبر بستری شدناش در بیمارستان منتشر میشود، شب نشده مرخص شده، خبر مرخص شدناش از بیمارستان منتشر میشود و اینکه پزشکان تا یک ماه از اجرای کنسرت منعاش کردهاند و از تور کنسرتی وا مانده است؛ مردم در فضای مجازی تصدقگویان، ابراز تأسف میکنند و عجز و لابه؛ اما هنوز به هفتهای نکشیده، خبر کنسرت تازهای از او منتشر میشود در شهری دیگر و پوستر تازهای با شکل و شمایلی تازه؛ بیآنکه حتی یک نفر از ما -اصحاب رسانه- بپرسد که آن دوران استراحت چه شد؟ تمام شد؟ یک هفته نشده، ریتم قلب منظم شد؟ خدای ناکرده در کنسرت جدید بلایی سرتان نیاید؟ سلامت قلبتان به خطر نیفتد؟ یا حتی بپرسد که حقیقتاً چه فکری دربارهی ما روزنامه نگاران و خبرنگاران و رسانههایمان کردهاید؟ ما هیچ، نمیگویید علاقهمندان و مخاطبانتان که یکباره با خبر بستری شدن شما مواجه میشوند، چه حالی پیدا میکنند؟ یا وقتی خبر کنسرت تازهتان را میشنوند، چه فکری دربارهی شما؟ یا شاید اساساً دنبال مخاطبی هستید که فکر نکند؟
یا مثلا تصور کنید فلان کس دم از موسیقی جهانی و پیوند ایران با آنسوی آبها میزند و هستهی اتم را در اثرش میشکافد و -به قول خودش- از فلان دانشگاه و فلان شهرداری جایزههای رنگ به رنگ میگیرد، بیآنکه حتی کسی از ما پرسشی از مفهوم گنگ حرفهایش کند، یا دیگری که جزوهای چند صفحهای دربارهی بحثبرانگیزترین مقولهی موسیقی ایرانی را به اسم کتاب، به خورد ملت میدهد و مصاحبه میکند که چنین است و چنان. حالا به این ملغمه، آلبومها و کنسرتهایی را هم اضافه کنید که با گفتگوهای عجیب و نشستهای خبری رنگارنگ همین افراد در سایتها و روزنامهها منتشر میشوند و سری توی سرها در میآورند.
ما امروز گرفتار جهل مرکبایم. جهالتی که عرصهی رسانه را برای عوامفریبان، دستیافتنی، بیخطر و هموار ساخته تا هر گونه استفادهی سوئی از آن کنند. ما گرفتار جهالتی شدهایم که نمیدانیم از کجا آب میخورد. از سیاستورزیهای درونی و زد و بندهای بالادستیهای رسانههایمان؟ حقوقهای کممقداری که انگیزهی کار درست را از ما گرفته و باعث شده از رسالت حقیقیمان فاصله بگیریم یا رفاقتها و صمیمیتهایی که به سبب جایگاه شغلیمان نباید داشته باشیم و داریم؟ آیا به راستی همهی ما از آنچه به واقع باید باشیم، دور نشدهایم؟
بیانصافی است اگر نگوییم در این میان هنوز هم برخی از همصنفیهای ما هستند که با شرافت، برای تعالی اخلاق حرفهایشان زحمت کشیده و میکشند. کسانی که اغلب خسته از شنا کردن خلاف جریانی که ما به راه انداختهایم، یا رفتهرفته خانهنشین شدهاند یا بیم آن میرود که در گرداب وضع موجود غرق شوند؛ آنها که هنوز هم میکوشند تا واقعیت را به لاطائل آلوده نکنند.
برچسب ها:
دسته بندی مطلب:
[ نیوشا مزیدآبادی – روزنامهنگار ]
همچون همهی پدیدههای اجتماعی عصر حاضر، هنر و فرهنگ نیز دوران مهمی را در نسبتشان با رسانه میگذرانند. دورانی که در آن رسانه دیگر تنها پررنگ نمیکند، بلکه بی احساس مسئولیتی شایسته -حتی بیشتر از نشان دادن- میپوشاند و مخدوش میکند. این نوشته، اگرچه موسیقی را بهانه کرده اما واقف است که آنچه هشدارش را میدهد، تنها به این مقولهی فرهنگی محدود نمیشود. این یادداشت میپردازد به ما؛ یا حداقل آن دسته از ما که بیهیچ تلاشی برای واکاوی و پیجویی حقیقت، خبر میپَراکنیم، مصاحبهها و گفتگوهای اهل هنر را منتشر میکنیم، تأییدیهها و تکذیبیهها را انعکاس میدهیم و دستآخر بیرون گود میایستیم و ملغمهی تولیدیمان را از بیرون نظاره میکنیم….
واقعیت در محاق عوامگرایی